فرهنگ امروز/ نصرالله حدادی ـ به بهمنماه رسیدیم. ماه عجیب، پرحادثه و تأثیرگذار در تاریخ معاصر ایران. سه روز پس از خروج شاه از ایران در روز سهشنبه 26 دیماه سال 57، راهپیمایی عظیم روز اربعین برگزار شد و میلیونها تن در سراسر کشور، حکم به عدم بازگشت شاه و انقراض سلسله شاهنشاهی دادند. این راهپیمایی به زعامت مرحوم آیتالله طالقانی، از مقابل منزل ایشان، در پیچ شمیران تهران، آغاز و به میدان آزادی، ختم شد. همانند دو راهپیمایی عظیم در روزهای 19 و 20 آذرماه که مصادف با تاسوعا و عاشورای حسینی(ع) بود.
آن اربعین روز جمعه بود و قداست این روز باعث شد تا ملت ایران سنگ تمام بگذارند و از پیر و جوان گرفته، تا خرد و کلان، در این راهپیمایی شرکت کنند و ارکان نظام پهلوی، کاملاً متلاشی شد و سرانجام 22 روز بعد، آن شد که در این ماه، چهلویکمین سالگرد آن را گرامی میداریم.
مبارزه قهرآمیز ملت ایران، تا روز 22 بهمن، فقط در چهارچوب تظاهرات بود و در این روز، برای اولین بار ملت مسلح شدند و تا قبل از حمله افسران گارد به همافران در پادگان نیروی هوایی در شب 21 بهمن 57، سلاحی در کار نبود و تمامی حرکتهای مسلحانه علیه رژیم شاه و پهلویها، راه به جایی نبرد و رخنهای در ارکان نظام به وجود نیاورد. از نیت به ترور پهلوی اول توسط سرهنگ محمودخان پولادین، تا ترورشاه در 15 بهمن 1327 در دانشگاه تهران و آنچه که بعدها تحت عنوان «سازمان افسران حزب توده» رخ نموده بود و تمامی سعی و تلاش فداییان اسلام در ترور صاحب منصبان رژیم و برخی دیگر، و حرکتهای مسلحانهای که در دهه چهل قامت برافراشت و جوانان آرمانخواهی که دست به اسلحه بردند و مراد نیافتند و جان بر سر مرام و مشرب خود نهادند.
محمودخان پولادین «یار غار» پهلوی اول در کودتای سوم اسفند 1299 بود و آن گاه که رضاشاه، از چگونگی توطئه مطلع شد، بدون هیچ اغماضی، رأی به اعدام او داد و میباید «حبیبالله خان شیبانی» که در آن زمان ـ سال 1306 ـ رییس کل ارکان حرب، بود، زیر ورقه حکم اعدام او را امضا میکرد و این کار را نکرد و خانهنشین شد و بعدها در غربت، یا در بمبارانهای برلین، از دنیا رفت و یا از سوی قوای متفقین ـ شوروی ـ دستگیر و تیرباران شد. در حادثه 15 بهمن 1327 در دانشگاه تهران ناصر فخرآرایی، با گلولهای که به سمت محمدرضا پهلوی شلیک کرد، فقط بهانه دست او داد و خیمه شببازی شکلگیری مجلس سنا را، شاه به همین بهانه به صحنه آورد و با «بگیر و ببند» تودهایها و مرحوم آیتالله کاشانی و تعدادی دیگر، قدرتنمایی کرد و آنچه که از فداییان اسلام مصدر یافت، در ماجرای رزمآرا، ابتدا برای خلیل طهماسبی، در قامت یک اقدام ملی قلمداد شد و بعد از کودتای 28 مرداد، یک جرم منجر به اعدام و ادامه آن ماجرای نواب و یارانش. هرچند که در مورد ترور رزمآرا، حرف و حدیثهای دیگر نیز مطرح شده بود.
سازمان افسران حزب توده هم که هنرش در تصفیههای درون گروهی و فرصتطلبی در ترور محمد مسعود بود، آنگاه که قطار افسران طرفدار این حزب، در برابر جوخه اعدام ایستاد، آشکار شد که سردمداران این حزب ـ بخصوص کیانوری ـ چه پلید میاندیشیدند و برای این که در «موضع مظلومیت» قرار گیرند، آشکار ابراز میداشتند: رژیم هرچه بیشتر از ما بکشد، ما مظلومتر جلوهگر میشویم و شاه، جنایتکارتر و آنگاه که بعد از ده سال از ترور محمد مسعود، خسرو روزبه، دستگیر شد، معلوم شد این جناب و دار و دستهاش در 22 بهمن سال 1326 چه دسته گلی را به آب دادهاند!
در 19 بهمن سال 1349، تعدادی جوان آرمانگرا، در دل جنگلهای عاری از برگ و کاملاً لخت سیاهکل، دست به اسلحه بردند، تا شاید آنچه که در آمریکای جنوبی رخ داده بود، در ایران نیز رخ دهد و چنین نشد و بسیاری از آنان، جان باختند و یا بعد به دام رژیم افتادند و به جوخه اعدام سپرده شدند.
اشرف، حمید؛ حماسه سیاهکل؛ به کوشش: انوش صالحی، انتشارات نگاه، چاپ دوم اردیبهشت 1398، تهران.
در مورد انتساب این کتاب به حمید اشرف، گویا جای شک و تردید وجود دارد، و انوش صالحی، در دو بخش «درباره حماسه سیاهکل» و «حماسه سیاهکل یک روایت ناتمام» درصدد رفع ابهام برآمده است.
سادهاندیشی این جوانان آرمانگرا، در نوشته حمید اشرف به خوبی قابل مشاهده است! «ما میخواستیم دسته چریکی متحرکی داشته باشیم که در سراسر منطقه پیامآور عمل مسلحانه باشد و این تحرک مداوم میتوانست تمام منطقه را به جای یک منطقه محدود میلیتاریزه کند و تأثیرات سیاسی و تبلیغی شگرف بر جای بگذارد. ضمن آنکه آسیبپذیری دسته جنگل را به حداقل تقلیل میداد. من در مقابل طرح رفیق [علی اکبر] صفایی [فراهانی] اظهارنظری نکردم. به نظرم رسید او در این مورد بسیار صالحتر است. از این رو فقط اشارهای به طرح قبلی کردم. او گفت که این طرح عملی است و ما قادر به اجرای آن هستیم. او همچنین گفت در این زمستان سرد حتی اگر یک گروهان از افراد دشمن [ساواک و ارتش شاه] به تعقیب ما بپردازند، باز هم کاری از پیش نخواهند برد. رفیق صفایی در ارزیابی عکسالعمل دشمن خطای جبران ناپذیری مرتکب میشد.
او میپنداشت که حداکثر گروهان ژاندارمری سیاهکل در مقابل دسته جنگل به عملیات جستوجو اقدام خواهد کرد. این یک اشتباه تاکتیکی و یک ارزیابی غلط از عکسالعمل دشمن بود، که بعدها با شکست دسته جنگل، بهای گزاف آن پرداخته شد». (ص 109 ـ 108)
ساواک و ارتش شاه، از این حرکت چنان به هراس افتادند که غلامعلی اویسی رأسا فرماندهی عملیات را برعهده گرفت و به تعقیب چریکها پرداخت و توانست این حرکت را سرکوب نماید. پس از این عملیات بود که رژیم دریافت با جوانانی رو در روست که بیمحابا و بدون واهمه دست به اسلحه میبرند و باید در برابر آنها قدعلم میکرد و به رغم کامیابی برخی از آنها، در ترور برخی از عناصر رژیم، توانست تمامی آنها را به بند کشد و بسیاری از آنها را راهی دیار عدم کند و آنچه که در سال 54 رخ داد، هدیهای بود که عناصر چپگرا به رژیم شاه هدیه کردند و عواقب و عوارض آن، به گونهای دیگر، تا دیروز در عراق و بغداد و اردوگاه اشرف و لیبرتی نمود داشت و امروز در آلبانی و تیرانا، رخ مینماید و از عربستان و امارات و دیگر عمله و اکرة قدرتهای بزرگ گرفته، تا پادوهای آنها در داخل، آتشافروزی میکنند و همانند اسلاف خود، خشت بر آب میزنند و تنها از راه مزدوری و خوش رقصی، کسب روزی کرده و حتی «لولوی سرخرمن» هم نیستند.
میراث افکار چپ، از حیدرخان عمو اوغلی، که یک آنارشیست به تمام معنا بود، تا رهبران سرسپرده حزب توده، در ایران، هرگز نتوانستند جای پایی در قدرت و سهمی از آن داشته باشند و آنچه که احمد قوام در دولت خود انجام داد، بازی دادن «عقل کل»های حزب توده بود، برای راندن تجزیهطلبان در آذربایجان و بس. انوش صالحی در:
اسم شب، سیاهکل؛ جنبش چریکهای فدایی خلق از آغاز تا اسفند 1349، انتشارات نگاه، چاپ چهارم، اردیبهشت ماه 1398، تهران.
روایت مستندی را از چگونگی نضجگیری این گروه به دست میدهد و بعد از خواندن این کتاب 446 صفحهای، دنیایی از تحیر، خواننده را فرا میگیرد و این سؤال برایش مطرح میشود: این جوانان، شاید میدانستند چه نمیخواهند، اما نمیدانستند، چه میخواهند؟ آنها حکومت شاه را برنمیتافتند، اما این تجربه را داشتند که حزب توده، با تمام سازماندهی و پشتیبانی اتحاد جماهیر شوروی از آن، هرگز نتوانسته بود جای پایی برای خود باز کند، پس به دنبال چه چیزی به دل جنگل زدند؟
شکنجه، حبس و بند و زنجیر، تبعید و مرگ، سهمی بود که رژیم شاه برای آنان در نظر گرفته بود و زندان، محل اول و آخر آنها بود و شد؛
مرادینیا، محمدجواد؛ حکایت قصر، از قاجار تا پهلوی؛ انتشارات نگاه، چاپ اول فروردین 1398، تهران.
امروز، قصر قاجارِ روزگار قبل از پهلوی و «زندان قصر» روزگار پهلویها، به «باغ موزه قصر» تبدیل شده است، همچنان که «موزه عبرت» به جای «کمیته مشترک ضد خرابکاری» در محل سابق زندان شهربانی در میدان مشق تهران، جایگزین شده است.
در این ایام، و در روزهایی که حساسترین برهه در سالهای پس از پیروزی انقلاب را میگذرانیم، سری به این موزهها بزنیم و با دیده عبرت به آنها بنگریم و با خواندن این کتابها، بیش از پیش به آنچه که در دوران پهلوی دوم، بر جنبش چپ در ایران رفته، اِشراف پیدا میکنیم.
«حکایت قصر» تحقیق نسبتاً جامعی، راجعبه تاریخچه زندان قصر است که اگر با بازدید از این محل همراه شود، بعضاً ملموستر خواهد بود و به یاد داشته باشیم، برخی از دژخیمان رژیم شاه و ساواک، همچون تهرانی و آرش، در محل مسجد این مجموعه، پس از پیروزی انقلاب، محاکمه و به سزای اعمال ضدانسانیشان رسیدند.
سلولهای جمعی و انفرادی این زندان، تصاویر و عکسهایی که از زندانیان سیاسی بر دیوار آویخته شده و بخش سلولهای انفرادی، از تیمورتاش تا اصغر قاتل، و علی مردانخان بختیاری، تا اسماعیلخان صولتالدوله قشقایی و زندهیاد فرخی یزدی، چنگ به دل و خیال انسان میزنند. این روزها، این محل، دیدنیتر است و این کتابها، خواندنیتر. بهمنماه، در طول تاریخ، آبستن حوادث بزرگ بوده است.
ایبنا
نظر شما